داستان هتل پالاس تاناتوسبخش چهارمهتلی کم ارتفاع به سبک معماری اسپانیایی و سرخ پوستی با بامهای ایوان وار بود و دیوارهای سرخ با روکش سیمانی – تقلید ناشیانه ای از خاک رس – داشت. اتاقها رو به جنوب بود و درها به رواقهایی آفتاب گیر باز میشد. نگهبانی ایتالیایی به پیشواز مسافران آمد. صورت تراشیدهاش، در دم، کشوری دیگر و کوچههای شهری بزرگ با خیابانهای پرگل را به یاد ژان مونیه آورد .خدمتکاری پیش آمد و چمدان او را برداشت .ژان مونیه از نگهبان پرسید: شما را کجا دیده ام؟– درهتل ریتز بارسلونا…. اسم من سارکونی است …. در گیرودار جنگ داخلی، اسپانیا را ترک کردم .– ازبارسلونا تا مکزیک! چه سفر دور ودرازی!– آقا، نگهبان همه جا نگهبان است و کار من همیشه همین بوده است … فقط کاغذهایی که این بار به شما میدهم که پُر کنید کمی مفصل تر و پیچیده تر از کاغذهای هتلهای دیگر است …. البته مرا خواهید بخشید .کاغذهای چاپی که به سه مسافر تازه وارد داده شد تا پُرکنند پُر از مربعها ی کوچک و پرسشها و یادداشتهای توضیحی بود و توصیه شده بود که تاریخ و محل تولد خود را و نیز نام کسانی را که درصورت وقوع حادثه باید خبردارشان کرد با دقت کامل بنویسند .«خواهشمند است دو نشانی از خویشان و دوستانتان بدهید و بالاخص با دستخط خود و به زبان معمول خود، عبارت زیر را باز نویسی کنید :«این جانب امضا کننده زیر، درعین سلامت تن و روان، تأیید و تصدیق میکنم که با اراده شخص خود از زندگی کناره میگیرم و در صورت وقوع حادثه مدیریت و کارکنان پالاس هتل تاناتوس را از هر گونه مسئولیتی معاف میدارم»دو دختر خوشگل همسفر ژان مونیه که رو به روی یکدیگر پشت میز مجاور نشسته بودند همین عبارت را با دقت تمام به زبان خود رونویس میکردند و ژان مونیه متو, ...ادامه مطلب