داستان'>داستان هتل پالاس تاناتوس
بخش چهارم
هتلی کم ارتفاع به سبک معماری اسپانیایی و سرخ پوستی با بامهای ایوان وار بود و دیوارهای سرخ با روکش سیمانی – تقلید ناشیانه ای از خاک رس – داشت. اتاقها رو به جنوب بود و درها به رواقهایی آفتاب گیر باز میشد. نگهبانی ایتالیایی به پیشواز مسافران آمد. صورت تراشیدهاش، در دم، کشوری دیگر و کوچههای شهری بزرگ با خیابانهای پرگل را به یاد ژان مونیه آورد .
خدمتکاری پیش آمد و چمدان او را برداشت .
ژان مونیه از نگهبان پرسید: شما را کجا دیده ام؟
– درهتل ریتز بارسلونا…. اسم من سارکونی است …. در گیرودار جنگ داخلی، اسپانیا را ترک کردم .
– ازبارسلونا تا مکزیک! چه سفر دور ودرازی!
– آقا، نگهبان همه جا نگهبان است و کار من همیشه همین بوده است … فقط کاغذهایی که این بار به شما میدهم که پُر کنید کمی مفصل تر و پیچیده تر از کاغذهای هتلهای دیگر است …. البته مرا خواهید بخشید .
کاغذهای چاپی که به سه مسافر تازه وارد داده شد تا پُرکنند پُر از مربعها ی کوچک و پرسشها و یادداشتهای توضیحی بود و توصیه شده بود که تاریخ و محل تولد خود را و نیز نام کسانی را که درصورت وقوع حادثه باید خبردارشان کرد با دقت کامل بنویسند .
«خواهشمند است دو نشانی از خویشان و دوستانتان بدهید و بالاخص با دستخط خود و به زبان معمول خود، عبارت زیر را باز نویسی کنید :
«این جانب امضا کننده زیر، درعین سلامت تن و روان، تأیید و تصدیق میکنم که با اراده شخص خود از زندگی کناره میگیرم و در صورت وقوع حادثه مدیریت و کارکنان پالاس هتل تاناتوس را از هر گونه مسئولیتی معاف میدارم»
دو دختر خوشگل همسفر ژان مونیه که رو به روی یکدیگر پشت میز مجاور نشسته بودند همین عبارت را با دقت تمام به زبان خود رونویس میکردند و ژان مونیه متوجه شد که زبان آنها آلمانی است .
هنری بوئرس تچر، مدیر هتل، مردی آرام با عینک دسته طلایی بود که به مؤسسه خود بسیار مینازید .
ژان مونیه پرسید: – هتل مال خودتان است؟
– نه آقا، هتل متعلق به یک شرکت سهامی است ولی فکر تأسیس آن از من است و من رئیس مادام العمر آن هستم .
– و چه طور تاحالا با مقامات محلی درگیری پیدا نکرده اید؟
آقای بوئرس تیچر که متعجب و رنجیده خاطر مینمود گفت: درگیر؟ ولی آقای عزیز ما هیچ کاری نمیکنیم که خلاف وظایف هتل داری باشد. ما به مشتریهایمان آنچه میخواهند تمامی آنچه میخواهند میدهیم و نه چیزی دیگر …. وانگهی، آقای عزیز، این جا مقامات محلی نداریم. محدوده این سرزمین به قدری نامشخص است که هیچ کس دقیقاً نمیداند آیا این جا جزو خاک مکزیک است یا خاک امریکا. این فلات مدتها خارج از دسترس بود. برطبق افسانه ای که برسر زبانهاست، چند صد سال پیش عده ای سرخ پوست به این جا آمدند تا برای نجات از مظالم اروپاییها دسته جمعی خودکشی کنند و اهل محل ادعا میکنند ارواح آن مردهها مدخل کوه را بستهاند و نمیگذارند که کسی وارد این فلات شود. به همین دلیل بود که ما توانستیم این زمین را به قیمت بسیار مناسب خریداری کنیم و برای خودمان زندگی مستقلی داشته باشیم .
– و هیچ شده است که خانواده مشتریهاتان از شما عارض بشوند؟
آقای بوئرس تچر رنجید و با صدای بلند گفت: عارض بشوند؟ خداوندا، برای چه عارض بشوند؟ و به کدام محکمه و دادگاه؟
خانواده مشتریهای ما خیلی هم خوشحالاند که بی جارو جنجال از یک رشته سؤال و جواب و کارهای بسیار پیچیده و حتی غالباً پرمشقت خلاص شده اند. نه، نه، آقا همه چیز در این جا به خوبی و خوشی و به نحو صحیح طی میشود و مشتریهامان دوستانمان هستند …. آیا میل دارید اتاقتان را ببینید؟ اتاقتان، اگر ایرادی ندارد، شماره ۱۱۳ است. شما که خرافاتی نیستید؟
ژان مونیه گفت: ابداً. من با تربیت مذهبی بار آمده ام و باید اعتراف کنم که فکر خودکشی برایم سخت ناخوشایند است ….
آقای بوئرس تچر گفت: ولی اینجا صحبت از خودکشی نیست و نخواهد بود .
این جمله ر ابا لحنی چنان قاطع گفت که ژان مونیه دیگر اصرارنکرد .
سپس خطاب به نگهبان گفت: سارکونی، آقای مونیه را به اتاق ۱۱۳ راهنمایی کنید. ضمناً آقای مونیه، راجع به مبلغ سیصد دلار، لطف کنید و این را سر راه به صندوقدار هتل که دفترش بغل دفتر من است بپردازید .
دراتاق ۱۱۳، که پرتو درخشان غروب آفتاب آن را روشن کرده بود آقای مونیه هرچه گشت اثری از ابزارهای کشنده نیافت .
– چه ساعتی شام حاضر میشود؟
خدمتکار گفت: ساعت هشت ونیم آقا
– آیا باید لباس مرتب بپوشم؟
– اغلب آقایان این کار را میکنند، آقا
– بسیار خوب. من هم میکنم. بی زحمت یک کراوات سیاه ویک پیراهن سفید برایم آماده کنید
ادامه دارد...
شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 16:11